سفارش تبلیغ
صبا ویژن


DoO3et Darem

اول از هر چیز اعداد 1 تا 11 را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید.

2- سپس در جلوی ردیف (ستون) 1 و 2 هر عددی را که مایلید بنویسید.

 3-  حال در جلوی ردیف 3 و ردیف 7 نام شخصی را از جنس مخالف  -بنویسید.

**** قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !! ****

4- نام اشخاصی را که می‌شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای 4، 5 و 6 بنویسید.

5- در ردیفهای 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه)

 

و حالا کلید رمز گشایی این بازی:
 

- 1 عددی را که در ردیف 2 نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی - است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید

- 2شخصی که نامش در ردیف 3 قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!!!

- 3 شخصی که نامش در ردیف 7 قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی‌سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!!!! (

- 4  شخص شماره 4 کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!

- 5 شخص شماره 5 کسی است که شما را بسیار خوب می‌شناسد.

- 6 شخصی که نامش در ردیف 6 قید شده، ستاره بخت(ستاره خوش شانسی) شماست!

- 7 آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره 3 تطبیق می‌کند (مرتبط است!!!(

- 8 آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص شماره 7 است!

- 9 آهنگ شماره 10 آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می‌کند!

- 10 و بالاخره شماره 11 آهنگی است که می‌گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!!!! نکته بین


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/6ساعت 10:22 عصر توسط مهشاد نظرات ( ) |

    شبیه برگ پاییزی پس ازتو قسمت بادم ولی هرگزنخواهی رفت از یادم

  واین یعنی دراندوه تومیمیرم دراین تنهایی مطلق که میبندد به زنجیرم

  چگونه بگذرم ازعشق واز دلبستگی هایم چگونه میروی بااینکه میدانی چه تنهایم

 تو ای همپای شبهای غزل خوانی خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ

 بدون توگمان کردی که می مانم ، خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی،خداحافظ

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/11/6ساعت 10:19 عصر توسط مهشاد نظرات ( ) |

گاهی وقتا،                                                                 

                   

  توی زندگی آدمالحظه ای متولد می شه که

 

               ر وح اونا رو وسیع تر از آسمون و رقیق تراز بارون می کنه . 

                                                                                                                                             

 

      م                                    مثل وقتی که یک نفر رو خیلی دوست دارن.                 

 

     م                               مثل وقتی که دل شون خیلی براش تنگ   می شه.

 

           این جورموقعا،

 

آدما حاضرن همه ی هستی شون رو بدن

تا

 

  

بتونن درست راس همون لحظه دلتنگی،اون فرد رو ببین نگاهی وقتا،. 

  

   آدما می تونن بعد ازقرن ها، برای چند لحظه،

 

        دوست داستنی ترین فرد زندگی شون روببینن

  

            این جور موقعا،

 

  حاضرن همه هستی شون روبدن

           زمان برای همیشه متوقف بشه!


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 12:17 صبح توسط مهشاد نظرات ( ) |

چه ساده بودم که میپنداشتم
از تو نوشتن و با تو به گفتگو نشستن، سخت و دشوار است.
در باورم نبود شبهای تار دیگر از تو ننوشتن و روزگار هرگز چیزی از تو با تو نگفتن.
بلعیدن هزار حرف نگفته.
آرزویم این بود که گاه اولین دیدار،
برق نگاهت با خواهش نگاهم پیوند خورد و سبز شود جوانه امید.  
دریغ وصددریغ که حرف دل ناتمام ماند و زبان دربستردهان خفت و اشک درپس چشم،خشکید.
کاش هرگز خورشید دلگیر تردید، از پشت پنجره نگاه مهربانت طلوع نمی کرد.
کاش در تقدیر من نبود بیدار شدن از خوابی که آنروز، روز دل بریدن نام بگیرد.
چه خواب شیرینی بود خواب عشق. خواب صبحدمان انتظار. خواب پایان شب سیه...
و من هر روز غصه آن نیمکت های همیشه خالی را می خورم
که فقط بغض بهاری من و تو را کم داشت.
و شاید تا همیشه آن صندلی های خاموش،
حسرت حضور ما را در خاطره خسته شان حس کنند.
دلم برای این "ما" تنگ می شود. کاش میدانستی...


نوشته شده در سه شنبه 89/11/5ساعت 12:3 صبح توسط مهشاد نظرات ( ) |

گل تقدیم شمادیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری!دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت!سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرانده ای؟!من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم.نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .تا به حال نوشته بودم ؟به گمانم نه !پس اینبار برایت می نویسم که :دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .می‌خواهمت هنوز !گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است.به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :دلتنگت شده ام به همین سادگی 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت 11:38 عصر توسط مهشاد نظرات ( ) |

Design By : Pichak

کد آهنگ